
حجاب در لغت به معنای : حایل شدن ، پوشاندن ، مانع شدن است. الحجاب مفرد کلمهٔ حجب به معنای : پرده ، پوشش ، لباس ، پارچه وهر چیزی که چیز دیگر را بپوشاند یا هر مانع وحایل وفاصله میان دو یا چند چیز.
حال که به معنای لغوی حجاب پی بردیم ، معلوم می شود که حجاب مصونیت واطمینان بخش است نه محــدودیت آور! چرا که گوهر وجودی انسان ارزشمندترین و گرانمایه ترین چیزی است که ازجانب خداوند باریتعالی ، آن مهربانترین مهربانـــان به ودیعه گذارده شده است. وهر چیز ارزشمند نیازمند مراقبت ، محافظت ، نگهبانی وممانعت از مفقود شـدن ودسـت درازی و سرقت است و گوهر ارزشمند وجود آدمی به مراتب اولی نیازمند چنیین مراقبتی است. حجاب صدفی است که از این گوهــر گرانمایه محافظت می نماید ، پس با چنین تعبیری نیز حجاب ، ارزش آفرین است وپاسبان ارزش نه محدودیت و از بین برندهٔ ارزش وکم کننده ی بهای ذی قیمت آدمی !
چندگاهیست وقتی می گویم :
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد...
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
خدایا دلم گرفته است از همه آنانی که از ترس تاول های دستم از من فرار می کنند و می ترسند روزی بترکد و بوی خردل همه جا را فرا گیرد ؛
از همه آنانی که از پوست سوخته صورتم می هراسند
و از سر تأسف می پرسند...
« ببخشید ، پوستتان مادرزادی این جوری شده » و باز مرا راهی والفجر 8 میکنند ؛
آن هنگام که فاو آخرین نفس هایش را می کشید و شیمیایی می شد.
وقتی که از عباس می پرسم دست هایت را کجا به امانت سپردهای می گوید :
« به عملداری مولا دادم » و بعد می خندد...
ولی نمی دانم چرا او را که می بینند از او می پرسند :
« برادر شما تصادف کرده اید » یا اینکه می دانند دست هایش بال های پروازش است و
می دانند دست هایش بهای آزادی آنها بوده است...
دلم می گیرد از تمام آنهایی که محمد را می بینند بر ویلچر نشسته ، نچ نچی می کنند و با گفتن « طفلکی » عمق تأسف خویش را ابراز می کنند
و وقتی همسرش را می بینند که او را بر ویلچر هل می دهد می گویند « خدا صبرتان بدهد » ، ولی نمی دانند محمد یک عمر شرمنده همسرش است. او تمام هستی اش را به اسلام سپرد ...
دلم می خواهد همه بدانند من قلبم را در میان رمل های فکه به یادگار گذاشتم و روحم را بر روی سیم خاردارهای میدانهای مین شلمچه معبر عبور رزمندگان کردم ، دست هایم را در کنار فرات به ودیعه سپردم تا روزی بال پروازم شوند و چشم هایم را ،
آن گاه که به شهیدی که با نگاه آخرینش خنده می کرد و ماندگان را تا ابد شرمنده می کرد می نگریستم ، فراموش کردم ...
پاهایم را در جاده کربلا هنگامی که می رفتم تا خونم را هدیه کنم و راهش باز شود از دست دادم .
تمام وجودم را در مرصاد از زیر تانک ها بیرون کشیدم ، هنوز رد شنی اش بر صورتم باقی است.
از والفجر8 جگرم می سوزد...
هنوز صدای حاج همت در درونم می پیچد ؛ او قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.
وقتی کنار هور بوسه بر سجده گاه شهیدی زدم بغض نی ها شکست و هورالهویزه در غم آلاله ها خون گریه کرد...
دلم می گیرد از تمام کسانی که هنوز به دنبال میدان شاه هستند و از خیابان فرح سراغ می گیرند.
دلم می گیرد از آنانی که به جای نام شهید کوچه هایشان را با نام دیگری می خوانند .
باور کنید نام آنان برکت دارد. سردارانمان کم نیستند ، حتی اگر تمام تهران را با نام آنان بخوانیم...
از روزی که از کنار شهیدان جدا شدیم و اسیر این زمین خاکی شدیم، هر سال دعای
« اللهم فک کل اسیر» را میخوانیم تا شاید بند های اسارت ما نیز گسسته شود...
خدایا !
تپش قلب من از خون آنان است ،
مگذار من نیز در زیر دوش صحت و عافیت از گذشته خویش توبه کنم . مگذار که عشق سنگسار شود و ایثار.
خدایا !
مگذار از اینجا جادهای به دل کوفه باز شود و علی تنها بماند ،
مگذار مزار شهیدانمان بقیع شهرمان شود و هیچ زائری نداشته باشد...
زینب قیامتیون