سه خاطره شنیدنی رهبر انقلاب از "شهید بهشتی"+ تصویر منتشر نشده

سالهای 54 که من از زندان آزاد شدم... تا از درِ زندان آمدم بیرون داخل خیابان، با تلفن اول با خانه آقای بهشتی تماس گرفتم. ایشان گفت تو کجایی؟ گفتم آزاد شدم! خیلی تعجب کرد چون هیچکس انتظار نداشت، خود من هم انتظار نداشتم آن وقت آزاد بشوم!
ساجد_ خاطره اول: در سال 1340 و 41 بود... ایشان (مرحوم شهید بهشتی) یک کلاسی درست کرد در قم و از 30 نفر دعوت کرد که یکی از آن 30 نفر من بودم که ما برویم توی این کلاس و درسهای جدید از جمله زبان و مقداری علوم فرا بگیریم... من بودم، آقای هاشمی رفسنجانی بود، آقای مرحوم ربانی شیرازی بود. آقای مصباح یزدی (بودند) که خیلی هم از آقای مصباح خوششان میآمد. خودِ ایشان تصریح کردند و گفتند از این آقای مصباح و آدمهای مثل مصباح خیلی خوشم میآید. از آدمهای ملایم و آرام و تودار خیلی ایشان خوشش میآمد و ضمناً پرکار!
... ایشان این کلاس را درست کردند و از 30 نفر دعوت کرده بودند. ما رفتیم. ایشان در آن جلسۀ اول خودشان شرکت کردند و گفتند ما فکر میکردیم که آقایان احتیاج دارند به اینکه یک زبان بیگانه را حداقل بدانند و ما این را برای شما فراهم میکنیم. این زبان را شما باید بگیرید... البته من کم شرکت کردم. 8-7 جلسهای رفتم اما بعضی برادرهای ما در همان جلسهها انگلیسی یاد گرفتند. اصلا از داخل همان کلاس، انگلیسیدان شدند. من چون کارم زیاد بود و خیلی کلاس برایم جاذبهای نداشت، یعنی آن مقدار زبانی که که آنجا آن روزها درس میدادند قبلا خوانده بودم و بلد بودم، هم آن کتابهایی که می دادند من غالبا دیده بودم، کلاس برایم جذابیتی نداشت.
بعضی رفقای ما آنقدر برایشان آن کتاب و جلسه جذاب و جالب بود که ادامه دادند و خیلی بیشتر از آنی که بنده آن روزها بلد بودم، اینها بعداً از کلاس یاد گرفتند. خود ایشان هم در اولین جلسه کلاس شرکت کرد و یک معلم انگلیسی برای ما معین کرد. اول قرار بود انگلیسی را خود ایشان درس بدهد بعد ایشان دیگر خودش نمیرسید، یک دبیر دیگر گذاشت آنجا و یک دبیر هم برای علوم... عدهای از فصلای معروف و بنام آنجا بودند و شرکت میکردند. به هر حال این یکی از آن کارهای آقای بهشتی بود. ببینید این کار هدفش چه میتواند باشد؟!
خاطره دوم. سالهای 54 که من از زندان آزاد شدم... تا از درِ زندان آمدم بیرون داخل خیابان، با تلفن اول با خانه آقای بهشتی تماس گرفتم. ایشان گفت تو کجایی؟ گفتم آزاد شدم! خیلی تعجب کرد چون هیچکس انتظار نداشت، خود من هم انتظار نداشتم آن وقت آزاد بشوم! فکر میکردم که سالها در زندان خواهم ماند! ایشان گفت کی میآیی؟ گفتم الان جایی هم ندارم! لباس هم نداشتم!... اواخر تابستان بود و یک عبای زمستانی کلفت هم دوشم بود. رفتم منزل ایشان! خلاصه یادم هست آن شب با ریش کوتاه، ریش زدۀ کوتاه (به آنجا رفتم).
خاطره سوم. به نظر من اولین کسی که صریحاً در مقابل تخطی از خط امام و خط اسلام واقعی و انحراف از اسلام فقاهت و تعبد، صریحاً اظهار نظر کرد و ایستاد و به طور قاطع آن انحرافها را رد کرد، شهید بهشتی بود. چند ماهی بیشتر از انقلاب نگذشته بود که یک شخصی در یک سخنرانی و گفتاری، اعلام کرد که اسلام نه مفید است، نه ممکن است و نه ضروری!... مرحوم شهید بهشتی در مقابل این حرف که خیلی هم شاید انعکاس نداشت، ایستاد! سخنرانی کرد. این را شکافت و ثابت کرد که نه خیر، (اسلام) هم مفید است و هم ضروری است و هم پیاده کردن آن ممکن است. از همان روزها بود که علیه مرحوم شهید بهشتی، غوغاها و سر و صداها و شایعهها شروع شد.
خاطرات فوق برگهایی از کتاب «به آسمان نگاه کن» است که با مناسبت سالروز هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی و جمعی از یارانش منتشر میشود. این کتاب شامل خاطرات رهبر انقلاب از شهدای انقلاب و دفاع مقدس است که به همت هادی شیرازی نگارش یافته و توسط مؤسسه شهید احمد کاظمی و بنیاد فرهنگی شهید شیرازی راهی بازار نشر شده است.