چرا من طلبه شدم؟ :: راه شهدا

راه شهدا

هیچ شنیده ای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟
راه شهدا
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان
شهید علی آذرفر
پیوندها
وصیت‌نامه شهدا
آخرین نظرات
  • ۲ فروردين ۹۵، ۱۶:۲۷ - ابوالفضل نخعی
    +

چرا من طلبه شدم؟

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۰۸ ب.ظ

از آن تاریخ 15 سال می گذرد؛ از آن تاریخ که من و تو کنار یک دیگر روی یک نیمکت در کلاس درس دبیرستان نشسته بودیم. آن سال من و تو، هر دو در کنکور قبول شدیم، اما من در مقابل اصرار تو، خانواده، فامیل، اهل محل و بچه های مسجد پافشاری کردم و به حوزه آمدم و تو در دانشگاه مشغول تحصیل شدی. این اولین بار بود که من و تو از هم جدا شدیم، خوب به یاد دارم که تو به من می گفتی: «دانشگاه هم نیروی متعهد نیاز دارد، بحران امروز جامعه ما بحران کمبود متخصص بسیجی است، مگر این مملکت پزشک متدین نمی خواهد؟ اگر خوب ها همه به حوزه بروند، خیلی از سنگرها خالی می ماند.» هر بار که به منزل می آدم، از طرف بچه های محل، به صراحت یا کنایه مورد تمسخر قرار می گرفتم: «حاج آقا بی زحمت یک استخاره بفرمایید! آشیخ یک روضه هزارتومانی لطف کنید! صبحکم الله بالخیر و العافیه! یک مجلس فاتحه فلان جا برایتان رزرو کرده ایم و.....


ا

نگاه های بابا و مامان هم که پر از گلایه و اعتراض بود و بیش از آن ترحم. بابا می گفت: «پسرجان به اقبال خود پشت نکن، جوان های این مملکت چقدر آرزو دارند دانشگاه قبول شوند، حتی دانشگاه آزاد. شب و روز درس می خوانند، نذر و نیاز می کنند، آن وقت تو بهترین رشته دانشگاه سراسری قبول شدی، ناز می کنی! اگر به فکر خودت نیستی، لااقل به فکر آبروی ما باش». مامان می گفت: «فردا که بخواهی زن بگیری نه پول داری، نه کار و نه مسکن. چه کسی زندگی با تو را می پذیرد؟» داداش می گفت: «چند وقت دیگر که عمامه سرت بگذاری، سایه ات را با تیر می زنند، توی خیابان متلک می شنوی، همه کمبودهای مملکت را از چشم تو می بینند، آخر شب اگر در میدان شهر باشی، به سمتت گوجه و تخم مرغ پرتاب می کنند، هیچ کس تحویلت نمی گیرد... . اگر می خواهی خدمت کنی، باید به دانشگاه بروی اگر می خواهی محترم باشی، باز هم باید به دانشگاه بروی. این روزگار غیر از زمان قدیم است که دست آخوندها را می بوسیدند.

سعید می گفت: «قم خط تولید انبوه آخوند راه انداخته، مملکت که این همه روضه خوان نمی خواهد. در عصر ماهواره و اتم، علم حرف اول در دنیا را می زند.

آن روزها من جواب قانع کننده ای برای شما نداشتم، ولی یک احساس عجیب در وجود من، یک نیروی نامرئی، یک عشق مرا به قم می کشانید. اگر لطف خدا مرا با حاج آقا آشنا نکرده بود، شاید من هم مثل اکبر، همان سال های اول حوزه را رها می کردم. در این سال ها علاوه بر اکبر، برای خیلی از دوستان ما اتفاقات عجیبی افتاد.

اکبر به دنبال سعادت و خودسازی به حوزه آمده بود؛ همیشه می گفت: «می خواهم آدم بشوم و هیچ جایی بهتر از حوزه آدم را پرورش نمی دهد». ولی وقتی به حوزه آمد و دید طلبه ها هم آدم های معمولی هستند، گاهی فوتبال بازی می کنند، گاهی تلویزیون نگاه می کنند، گاهی برای هم لطیفه می گویند و گاهی تخمه می خورند، شوکه شده بود. چند سال هم که در حوزه ادبیات عربی و منطق خواند، پاک پشیمان شد و به این بهانه که ما آمده بودیم، قرآن، اخلاق و عرفان بیاموزیم، نه ضُرَبَ زیرابا یاد بگیریم، حوزه را رها کرد.

جواد هم از اول تحت تاثیر قدرت علمی علامه جعفری وارد حوزه شد، اما وقتی کتاب های قدیمی حوزه را دید، حوصله اش سر رفت. می گفت: «صرف و نحو مگر چقدر اهمیت دارد که این همه باید تکرار شود؟ چرا در حوزه ریاضیات و نجوم درس نمی دهند؟ چرا روانشناسی و فلسفه هگل نمی خوانیم؟...»

آخرش هم سر از رشته کامپیوتر دانشگاه در آورد.

علی رضا هم از باب وظیفه شناسی، آنقدر درس می خواند که سردرد گرفت. هر وقت به او سر می زدم، گوشی واکمن در گوشش بود و نوار درسی گوش می کرد. می خواست خیلی زود بر همه علوم حوزه مسلط شود. می گفت: «اگر از وقت خوب استفاده نکنیم، شهریه حوزه برای ما جایز نیست. برای همین سر سفره هم کتاب می خواند، رادیو معارف گوش می کرد، یادداشت هایش را ویرایش می کرد، مجله ها را ورق می زد؛ آن قدر که میگرن گرفت و دکترها به او گفتند: «چند سال باید مطالعه را تعطیل کنی»، و مجبور شد طلبگی را رها کند.

محمد حسین هم نمی دانم با چه کسی آشنا شده بود که مرتب روزه می گرفت، غذاهای چرب و شیرین نمی خورد، کم حرف می زد، کم می خوابید... . او هم چهار سال بیشتر دوام نیاورد. بعد خون ریزی معده کرد و رعشه گرفت، به شهرشان باز گشت و با حمایت پدرش، یک مغازه کتاب فروشی باز کرد.

سیادت از همان سال اول کتاب های روشنفکری می خواند. اوایل به این نتیجه رسیده بود که عالم دین باید از همه علوم سر در بیاورد و مرجع تقلید باید فیزیک، شیمی و ریاضی هم بداند. از طرفی می گفت ما هیچ وقت نمی توانیم با اصل دین آشنا شویم و هر چه تلاش کنیم، فقط به یک قرائت و برداشت بشری می رسیم بعدها معتقد شد که علوم انسانی، اقتصاد، روان شناسی، مدیریت و حتی اخلاق هیچ ربطی به دین ندارد و عقل مستقل انسان، با تحلیل و تجربه قواعد آن را به دست می آورد. دین فقط ارتباط انسان با خدا را سامان می دهد که آن هم یک تجربه معنوی است. بعد هم به این نتیجه رسید که برای آشنایی با دین لازم نیست طلبه باشیم. در هر شغل دیگری هم باشیم، برداشت ما از قرآن حجیت دارد و محترم است، زیرا راه حق در یک راه منحصر نیست و به تعداد انسان ها راه مستقیم وجود دارد. او می گفت: «گوهر دین باید در انسان وجود داشته باشد، خیلی نباید به ظواهر و پوسته دین اهمیت داد». او حوزه های علمیه را متهم می کرد که به فقه و احکام بیش از اندازه می پردازد. در نهایت از طلبگی انصراف داد و هر وقت صحبت می شد، از دوستانش می خواست که با تسامح و تساهل با اعتقادات او برخورد کنند.

داود از اول به نظام آموزشی حوزه انتقاد داشت. می گفت: «طلبه خیلی معطل می شود، در دنیای امروز، باید خیلی سریع پیش رفت». برای همین 6 سال اول را در دو سال و نیم خواند، ولی در هیچ یک از رشته های تخصصی قبول نشد و همین موجب سرخوردگی او شد.

او هنوز که هنوز است از برنامه حوزه گلایه دارد و چون توان استفاده از متون سنگین را ندارد، سیستم علمی حوزه را ناکار آمد می داند. یک بار به او گفتم، چرا حوزه را رها نمی کنی. گفت: «دیگر دیر شده است، مردم چه می گویند؟گفتم: «چرا به دنبال کاری نمی روی؟ پس از این تحصیل حوزه برای تو فایده ای ندارد». گفت: «در این وضعیت، اگر بروم، می گویند بی سواد است یا از حوزه بیرونش کرده اند». از آن زمان تا به حال، هشت سال می گذرد، ولی برنامه اش فرقی نکرده است.

قاسم و ابراهیم معتقد بودند که طلبه باید از جریانات سیاسی آگاه باشد، حجره آنها، مرکز بولتن و روزنامه بود و همیشه آخرین رویدادها و اطلاعات را با چند رنگ تحلیل و تفسیر، می شد آنجا پیدا کرد. معمولاً تا چند ساعت پس از نیمه شب، به جر و بحث سیاسی می پرداختند و به همه چیز و همه کس کار داشتندچند دفعه با مدیر مدرسه مجادله کردند که چرا در مورد جریانات روز بیانیه صادر نمی کند؟ آنها همیشه با واحد حضور و غیاب مدرسه مشکل داشتند و در کلاس ها به طور مرتب شرکت نمی کردند. الان هم از فعالان سیاسی یکی از احزاب هستند و درس را کنار گذاشته اند.

حسن که سال های اول طلبگی خیلی به تحصیل علاقمند بود، پس از چند سال معلم عربی دبیرستان شد و بعد هم یک مرکز ترجمه و آموزش زبان عربی باز کرد. شبیه مجتبی که اول طلبه ها را به فراگیری کامپیوتر و تسلط بر ابزارهای نوین پژوهش دعوت می کرد، بعد هم خودش آنقدر در کامپیوتر غرق شد که طلبگی را رها کرد و یک موسسه آموزش علوم کامپیوتری دایر کرد. عین همین داستان، درباره یکی دیگر از رفقا که به هنر علاقمند بود، پیش آمد.

جعفر پس از دو سال که به سختی و فشار درس ها را تحمل کرد، احساس وظیفه کرد که در مسجد روستای زادگاهش، یک کانون فرهنگی تاسیس کند و بچه ها راتحت پوشش بگیرد. الان بیش از 10 سال است که در آنجا مشغول فعالیت است؛ بیشتر روزها را به کشاورزی می پردازد و شبها هم در مسجد برای مردم مسئله می گوید.

مرتضی علی رغم علاقه فراوان و تلاش پی گیری که داشت، دروس حوزه را خوب درک نمی کرد. وقتی مشکلات اقتصادی بر او فشار آورد، ترجیح داد درس را کنار بگذاردالان هم در یکی از پاساژهای قم پارچه فروشی می کند.

دوست دیگری هست که زندگی عجیبی دارد؛ از ابتدای طلبگی به شدت اهل کار علمی است، کمتر با کسی دوست می شود، بلکه کمتر با دوستی حرف می زند. یک حجره کوچک یک نفره، زیر پله مدرسه گرفته و صبح و شام سرش در کتاب است. خودش مدعی است که در 25 سالگی مجتهد شده و من هم بعید نمی دانم. البته از فضاهای جدید علم فقه اصلاً اطلاع ندارد، فقط به سبک قدیمی کار کرده است. از آن بدتر اینکه اصلاً قدرت ارتباط با دیگران را ندارد. از مسایل سیاسی و اجتماعی سر در نمی آورد. در معامله کلاه سرش می رود. خیلی زودباور و ساده است، به همین جهت از ارتباط با مردم وحشت دارد.

زبان و قلمش به سبک 200 سال پیش است، نه روزنامه می خواند، نه تلویزیون نگاه می کند و نه با کتب غیر حوزوی سر و کار دارد، حتی خیابان های شهر قم را بلد نیست. در هیچ ورزشی مهارت ندارد. دوچرخه سواری هم یاد نگرفته است.

من هر چه فکر می کنم، می بینم که این همه اطلاعات فقهی که جمع آوری کرده، به هیچ دردی نمی خورد و هیچ گرهی را باز نمی کند. مشکل بزرگ او این است که چون سنش بالا رفته، به دست آوردن این مهارت های اجتماعی برای او بسیار دشوار شده و خودش هم به کلی ناامید است.

به هر حال، 15 سال گذشت. امروز تو در شمال شهر، در یک مرکز معتبر مشغول به کار هستی و ماهی 350 هزار تومان درآمد داری. الحمدلله خانه، ماشین، کامپیوتر، موبایل و امکانات هم داری. امیدوارم یک همسر خوب برایت پیدا شود و به قول خودت «حرّیت» تو را نقطه دار کند. من هم برایت دعا می کنم، به شرط اینکه از این طومار بلند که برای ویژگی های همسر آینده ات نوشته ای قدری کوتاه بیایی. دیروز 20 دقیقه برای مطالعه آن وقت گذاشتم. اگر موضوع آنرا نمی دانستم، فکر می کردم مقاله ای درباره ملکه سبا نوشته ای.

حسین جان من و تو در یک روز و از یک مادر متولد شده ایم و در یک خانواده تربیت یافته ایم. بیش از همه برادرها با هم صمیمی هستیم و حرف دل هم دیگر را خیلی خوب می فهمیم. در موضوعات مختلف ساعت ها با هم گفت وگو کرده ایم و شاید موضوعی نباشد که تیغ مباحثه ما آن را کالبد شکافی نکرده باشد. درباره حوزه و روحانیت هم، سال هاست که گفت وگو می کنیم و من کتاب های زیادی در این موضوع به تو پیشنهاد داده ام. به همین دلیل، کمی از سوال تو شگفت زده شدمراستش انتظار نداشتم چنین قضاوتی داشته باشی. به احتمال قوی آن کتاب ها را به خوبی نخوانده ای. به هر حال مجبورم کردی که با این نامه مفصل، سرت را به درد بیاورم و البته مثل همیشه خوشحال و از تو ممنونم که با اخلاص و صفای قلب و با دقت نظر و تیزهوشی، نکات ارزنده ای را یادآوری کردی.

من در این 15 سال بیشتر به تحصیل مشغول بوده ام و الان دوره عالی تحصیلات حوزوی(خارج) را می گذرانم. اندکی بیشتر به پایان کار تحصیل من نمانده استاینگونه نیست که من تا پایان عمر در قم بمانم و هر روز صبح به درس بروم و دائم به مباحثه و مطالعه مشغول باشم. من از نیازهای اجتماع غافل نیستمهمین الان هم در کنار تحصیل فعالیت های دیگری، از جمله تدریس، تحقیق، تالیف و تبلیغ دارم. در ماه مبارک رمضان، ایام عزای امام حسین(ع) و بعضی مناسبت های دیگر، از قم به مراکز دیگر اعزام می شوم و با متن جامعه از نزدیک ارتباط دارم.

آشنایی با حاج آقا، برای من یک نعمت فوق العاده بود؛ گویا او از جانب خدا برای راهنمایی ما مأموریت داشت. مثل یک پدر دلسوز و به قول خودش مثل یک برادر، از احوال ما خبر می گرفت و تجربه های خود را خالصانه برای ما بیان می کردما را با شخصیت های موفق حوزه و فضلای روشن بین آشنا کرد. هر چه می دانست، با حوصله به ما یاد داد و با استدلال ما را متقاعد می کرد، و هر جا که به بن بست می رسیدیم، به دیگران ارجاع می داد. تذکرهای او ما را در مقابل همه این حکایات بیمه کرده بود.

درباره انجام عبادات و مستحبات، مرتب سفارش می کرد که زیاده روی نکنیم. احادیث باب «الاقتصاد فی العباده» را برای ما می خواند و می گفت: «هاضمه روحی شما، ظرفیت تحمل عبادت فراوان را ندارد، فقط وقتی که اشتهای روحی فراوان دارید، اعمال مستحبی را انجام دهید». بیشتر به واجب و حرام تأکید داشت و میگفت «تمام همت انسان باید بر انجام واجب و ترک حرام که مهم ترین فرامین خدا هستند، متمرکز باشد»

مفاتیح الجنان را به سوپر مارکتی تشبیه می کرد که انواع غذاهای مقوی، میوه و خوراکی در آن یافت می شود، و می گفت: «هیچ کس همه غذاهای سوپرمارکت را یکباره نمی خورد. هر بار به تناسب اشتها، کمی از خوراکی ها را باید انتخاب کرد، البته تنوع غذایی را هم باید در نظر گرفت. در انجام عبادات هم، روح ما به انواع عبادات، البته در فواصل زمانی مختلف، نیازمند است. تلاوت قرآن، دعا، استغفار، مناجات، توسل، زیارت و نماز، هر کدام به نوبت باید در برنامه ما باشد.

درباره درس خواندن، مرتب سفارش می کرد که درس را در اولویت اول قرار دهیم و به عنوان مهم ترین واجب صنفی به آن نگاه کنیم. اما طوری هم نباشد که در دراز مدت نتوانیم آن را ادامه دهیم. می گفت: «جسم انسان الاغ وجود اوست که باید او را به مقصد برساند؛ اگر به او رسیدگی کافی نکنیم و کاه و جوی او را به موقع تامین نکنیم، ما را در نیمه راه وا می گذارد.

تغذیه درست، پرهیز از غذاهای مصنوعی و کم خاصیت، خوردن میوه و لبنیات، ورزش و تحرک از توصیه های همیشگی او به ما بود. گاهی خودش هم با ما به کوه یا استخر می آمد و عملاً ما را به ورزش تشویق می کرد.

هر بار که به حوزه انتقاد می کردیم، خوب گوش می داد و می گفت: «قبول! فرض کن حوزه بد است و این همه نقطه ضعف دارد، چه جای بهتری از حوزه برای آشنایی با معارف دین و مکتب اهل بیت سراغ داری؟ همان جا برو و وظیفه ات را در همانجا، خوب انجام بده.

او می گفت: «حوزه با همه این کاستی ها، بهترین مرکز آشنایی با دین خداست. اگر این نقاطِ ضعف را دارد، صدها نقطه قوت هم دارد که می توان از آنها بهره گرفت، چرا فقط به نیمه خالی لیوان نگاه می کنید؟ دارایی ها و سرمایه های حوزه بسیار زیاد است. این همه موجود ارزشمند را رها کرده اید و روی مشکلات نشسته اید! اگر می توانید در راه بهبود وضعیت و رفع مشکلات اقدام کنید، در حدی که به وظایف اصلی خود هم برسید، اقدام بکنید و الا از مزایای فراوان حوزه بهره بگیرید، و مثل مردان بزرگ حوزه، رشد کنید.

هر بار تصمیم می گرفتیم که یک روش انقلابی پیش بگیریم و از برنامه های متعارف به گونه ای خارج شویم، ما را به احتیاط سفارش می کرد و می گفت: «راه های تجربه نشده، بر اساس حساب احتمالات مطمئن نیستند؛ به جای آنکه از خودتان یک روش بدیع برای درس خواندن در بیاورید، به سیره بزرگان نگاه کنید و مرتب احوال آنها را بخوانید. نقاط امتیاز آنها را با هم ترکیب کنید و یک الگوی ترکیی که شامل برجستگی های روش همه آنها باشد، برای خود در نظر بگیرید.

به مطالعه سرگذشت مردان بزرگ اهمیت زیادی می داد. یکبار زندگی نامه علامه طباطبایی و یکبار هم زندگی نامه پروفسور حسابی را به من هدیه کرد.

برای برنامه ریزی، ما را به مطالعه، مشاوره و بررسی عقلانی دعوت می کرد. یک بار که بدون مطالعه و مشورت کافی، تصمیم به کاری گرفته بودم، به شدت از من ناراحت شد. بعدها متوجه شدم که با اصل تصمیم من موافق بود، ولی به شیوه تصمیم گیری اعتراض داشت.

می گفت آگاهی های موجود شما بسیار ارزشمند است، ولی شما تنها انسانی نیستید که این آگاهی های ارزشمند را در اختیار دارید. دیگران هم شاید چندین برابر شما از این آگاهی ها جمع کرده اند و شما باید از آنها بهره بگیرید. برای ازدواج 25 جلد کتاب به من معرفی کرد و بسیاری از آنها را به من امانت داد که مطالعه کنم. اگر از هر عنوان آن کتاب ها فقط یک نکته استفاده کرده باشم،25نکته کارگشا برای آغاز زندگی به دست آورده بودم.

قدرت اقناع فوق العاده ای داشت، معمولاً نصحیت نمی کرد؛ مگر آنکه با ذکر چندین شاهد و استدلال و تمثیل ما را قانع کند. معتقد بود که اگر در یک مسئله در زندگی، به خوبی و روشمند تصمیم بگیریم و مراحل انتخاب را به خوبی طی کنیم، قدرت برنامه ریزی و تصمیم گیری در وجود ما بالا می رود و استقلال شخصیت پیدا می کنیم؛ یعنی ماهی گیری را می آموزیم. به همین جهت، از موعظه بدون دلیل پرهیز می کرد. یکی از عبارت های عجیبش این بود که «شما به زودی از من عبور می کنید». می گفت: «اسیر من نشوید، زیرا شما، هم استعداد خوبی دارید و هم تجربه فراوانی به شما منتقل شده، پس بعید نیست که سرعت حرکت شما، بسیار بیشتر از من باشد و از من پیش بیفتید.

حاج آقا با همه رفقا همین رابطه را داشت. همه دوستانی که با او ارتباط داشتند، از رهگذر این ارتباط با زنجیره ای از شخصیت های موفق مرتبط شدند و امروز هر یک از آنها از طلاب موفق حوزه هستند و خدمات ارزنده ای دارند.

تقریبا همه دوستان ما با ترجمه قرآن آشنا هستند. اصول کافی و نهج البلاغه را کار کرده اند. یک دوره آثار شهید مطهری و قسمت عمده ای از تفسیر المیزان را خوانده اند. توجه به نیازهای اجتماعی را نیز، برای خود یک مسئولیت می شمارند.

محسن پس از 8 سال تحصیل به یکی از کشورهای آفریقایی اعزام شد و مدیریت یک حوزه علیمه، در آنجا را بر عهده گرفت. یکی از کارهای زیبای او، تاسیس یک هیئت علمی، متشکل از تخصص های مختلف، برای سیاست گذاری و برنامه ریزی تحصیلی و تربیتی برای طلاب است.

احمد هم، پس از پایه ششم، با یکی از شهرهای جنوبی ایران مرتبط شد و یک هیئت بزرگ را در آنجا راه اندازی کرد که در آن به سبک جالبی از اعضا ثبت نام می شود و اطلاعات مربوط به هر یک از اعضا کاملاً ثبت می گردد. او با تقسیم کار و تلاش ویژه خود، با حدود 2000 جوان ارتباط دارد و بر فعالیت های همه آنها نظارت می کند.

پیش از تاسیس این هیئت، فقط 6 ماه در حال تحقیق در مورد ویژگی های تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی منطقه و شناسایی نیازهای آن بود. بعد هم که کار را شروع کرد، مدت ها طول کشید تا اعتماد بزرگ ترها را جلب کرد، بودجه و نیروی لازم را فراهم آورد و سپس جوانان را جذب کرد.

این هیئت، در ابتدای کار، مانند یک نهال کوچک بود که با مراقبت و تلاش مستمر او، اکنون به یک درخت تناور تبدیل شده است.

محمد مهدی از مبلغان موفق دانشگاه است که مرتب با دانشگاه ها و دانشجویان ارتباط دارد. دو ویژگی علمی او، یکی احاطه بر تاریخ تمدن غرب و شاخص های آن است و دیگری تسلط بر آثار شهید آوینی که از اینها برای ارتباط با جوانان و انتقال پیام دین بسیار کمک می گیرد. در ایام تبلیغی، معمولاً در خوابگاه های دانشجویی می ماند و با همه تشکل ها صمیمانه مراوده دارد.

عباس منبری توانایی است که در هئیت ها و مجالس بزرگ، از او دعوت می شود. او از اوایل طلبگی، با جلسات سخنرانی خطبای نامور انس داشت و نوار سخنرانی آنها را مکرر گوش می کرد. نقاط قوت و ضعف آنها را در یک دفتر نوشته بود و برای هر کدام یک کارنامه ارزشیابی تهیه کرده بود. بعدها هم جلسات تمرین خطابه تشکیل داد و خودش در آن جلسات بهترین نقاد و ارزیاب خطابه دوستان بود. با این حال، بیش از همه ویژگی ها، برای قوّت محتوای سخنرانی، ارزش قائل است و سخنرانی کم مایه و شتابزده را خیانت به حوزه، مردم و اسلام می داند.

محمد تقی یک کانون تحقیقاتی تاسیس کرده و به سوال های دینی و عقیدتی جوانان پاسخ می گوید. او پیش از تاسیس این کانون، با همه مراکز پاسخ گویی به پرسش های دینی در قم ارتباط برقرار کرد و الان با کمترین نیرو، بهترین کار را ارائه می دهد.

شهاب هم در یک مدرسه علمیه، با طلبه ها و در یک دانشگاه با جمعی از دانشجویان، ارتباط مستمر دارد. او معتقد است که استمرار این ارتباط، معجزه می آفریند و همیشه کار حاج آقا را به عنوان یک نمونه موفق تربیتی تحسین می کند.

محمد قلم خوبی دارد و بسیاری از متون دوستان را ویرایش یا بازنویسی می کندحتما مقالات فراوانی او را در باب مسائل بنیادین اندیشه اسلامی، در نشریات مختلف دیده ای. خوب به یاد دارم، اوایل، تقریبا هر شب، نیم ساعت برای نویسندگی وقت گذاشته بود و آثار ادبی قوی را مطالعه می کرد. شاید 90 درصد نوشته های خود را پس از نوشتن پاره می کرد؛ بسیار سخت گیر و مشکل پسند بود.آرام آرام قدرت نویسندگی در او بارور شد. استعارات و تشبیه های او به قدری گویا و صمیمی است که انسان را مجبور به مطالعه آثارش می کند.

مصطفی را که به یاد داری، اوایل طلبگی یک شخصیت بسیار بذله گو و شوخ طبع بود. در مجلسی که او حضور داشت، همه از خنده روده بر می شدند، قدرت تقلید صدا یا رفتار همه را دارد، به راحتی می تواند هزار نفر آدم را دور خود جمع کند و ساعت ها بخنداند. البته از همان اول در کار تحصیل و طلبگی بسیار جدی بودبعدها به این نتیجه رسید که از این توانایی فقط باید در حد ضرورت و برای انجام رسالت بزرگ طلبگی استفاده کند. می گفت: من دلقک نیستم که از من انتظار ادا و اطوار داشته باشید با شوخی و طنز و متلک نمی توان تاثیرات عمیق تربیتی ایجاد کرد. امیرمومنان فرمود: «المزح فی الکلام کالملح فی الطعام»؛ شوخی به اندازه نمک غذا پسندیده است؛ اگر کم باشد، نمی شود آن را خورد و اگر زیادتر از حد شود، آدم را خفه می کند. الان در جمع خودمان خیلی کم شوخی می کند و می گوید: این توانایی من مقدمه جذب مخاطب است، الان که شما همه جذب من شده اید، باید به ذی المقدمه برسیم و در مقدمه نمانیم.در ورزشگاه ها، دبیرستان ها، پادگان ها، دانشگاه ها و مساجد برنامه دارد و بیش از 20 گروه مطالعاتی فعال در میان جوانان تشکیل داده است.حضور او در مراکز تجمع جوانان،هم لذت بخش است و هم یاد خدا را در دلها زنده میکندتقریبا همه جوانان از معنویت او درس می گیرند.

محمود در فلسفه و عرفان نظری سر آمد دوستان ما است و هر گره کوری را با اشاره باز می کند. او مرجع علمی ما در مسائل کلامی و فلسفی است و با حوصله ای که دارد، به همه دوستان سرویس می دهد. بسیاری از پایان نامه ها و تحقیق ها با نظارت و راهنمایی او به نتیجه رسیده است. در ضمن کار حوزوی، مقالات و مجلات تخصصی را مرتب مطالعه می کند و در سمینارها و میزگردها شرکت فعال داردچندین مناظره و گفت وگوی آزاد از ایشان در شبکه چهار سیما پخش شده است. در کار خودش یک پهلوان است و گویا بر همه منابع تسلط دارد. الان گروه های تخصصی فلسفه و عرفان نظری تشکیل داده و به قول خودش می خواهد، وجود خودش را تکثیر کند.

سیدرضا از ابتدای طلبگی تدریس علوم حوزوی را شروع کرد. ذوق خدادادی عجیبی در تدریس و مدیریت کلاس دارد. اکثر دروس را خصوص یا در مدارس حوزه تدریس کرده است. او معتقد است که یک مدرس حوزوی حق ندارد، یک کتاب را حداکثر بیش از 3 بار تدریس کند. خودش هر متن را دوبار درس می گوید. بار اول برای هر ساعت تدریس، حدود 3 ساعت مطالعه و فکر می کند؛ بار دوم، فقط 45 دقیقه وقت می گذارد و می گوید: اگر بار سوم درس بدهم، هم به خودم، هم به طلاب و هم به اساتید دیگر خیانت کرده ام؛ به خودم خیانت کرده ام، زیرا رشد نمی کنم، به طلاب خیانت کرده ام، چون درس برایم خسته کننده و تکراری است و حوصله توضیح و تفهیم کامل را ندارم یا مطلب برایم خیلی واضح است و اشکلات ابتدایی طلبه را درک یا تحمل نمی کنم. به اساتید دیگر خیانت کرده ام، زیرا جای کسان دیگر را که می خواهند تدریس این کتاب را تجربه کنند و توان خود را ارائه نمایند،اشغال کرده ام و به سیستم آموزشی حوزه خیانت کرده ام،زیرا آن را از بالندگی و تکامل باز داشته ام.

محمد جعفر که از ایام دبیرستان به احکام فقهی علاقمند بود و رساله مراجع تقلید را حفظ بود، در سال های اول حوزه، بهترین پاسخ گوی سوال های شرعی طلبه ها بود. بعد هم عمده فعالیت خود را بر فقه و اصول فقه متمرکز کرد. امروز، اگر نگویم مجتهد است، تا اجتهاد راه زیادی ندارد، لطف کار او این است که مسائل جدید فقهی را هم دنبال می کند و به نظریات نوین در علم اصول عنایت زیادی دارد و علاوه بر دروس رسمی حوزه، مجلات تخصصی فقه و اصول را مطالعه می کنددانش حقوق جدید و علوم وابسته به فقه و اصول را به خوبی فراگرفته است و چند تحقیق در عرصه های نوپیدای فقه نگاشته است.

سید ضیاء علاوه بر تحصیل، امام جماعت یکی از مساجد است، کار او را فقط باید ببینی، مسجد را به یک کانون معرفت، معنویت و تربیت تبدیل کرده، یا اگر درست تر بخواهم بگویم، مسجد را به جایگاه اصلی خود باز گردانده. ده ها فعالیت تعلیمی، تربیتی، ورزشی و خدماتی، در آنجا بدون چشم داشت، انجام می گیرد که همه محل را تحت تاثیر قرار داده، برای فعالیت در مسجد، یک طرح جامع صد صفحه ای تنظیم کرده و آرام آرام آن را به جریان انداخته است.

با همه جوانان و نوجوانان آشنایی و ارتباط دارد. مدارس محل را هر چند وقت یکبار به مسجد دعوت می کند و یا خود به آنجا می رود.

صندوق قرض الحسنه مسجد بسیاری از نیازهای اقتصادی اهل محل را تامین می کند. کلاس های مختلف دینی و غیر دینی در مسجد دایر است و از فضای مسجد حداکثر استفاده را می کند. مردم محل این قدر به او اعتماد دارند که همه مشکلات و مسائل خود را با او مطرح می کنند. تقریبا با زندگی شخصی همه اهل محل آشناست. بسیاری از دعواهای خانوادگی یا کاری افراد را با درایت حل کرده است. به عیادت اکثر مریض های محل می رود، به خانواده شهدا رسیدگی می کند، از احوال افراد زودتر از همه خبر دار است. بسیج آن مسجد فعال ترین بسیج شهر است؛ بچه های محل آگاه ترین بچه های شهر و آن محله سالم ترین محله در شهردر مسجد برای جوانان، گروه های مطالعاتی و بحث تشکیل داده و برای هر گروه یک سرگروه معین کرده و خود به بحث ها نظارت دارد.

آن مسجد محل تردد شخصیت های معنوی و علمی است که مرتب به آنجا دعوت می شوند و از وجودشان استفاده می شود. برنامه نهی از منکر را در مسجد و محل نهادینه کرده و با ملایمت، ولی قاطعانه جلوی ناهنجاری های را می گیرد. در این 7 سالی که او امامت جماعت را در مسجد به عهده دارد، بیش از 20 طلبه تربیت کرده است، بقیه جوانان مسجد هم بچه های متعهد دانشگاه یا جاهای دیگر هستند. الان بسیاری از مساجد دیگر، از فعالیت این مسجد الگو گرفته اند و برنامه های آن را به حالت اجرا در می آورند.

من با دیدن این نیروهای پرشور و سربازان مخلص، آینده اسلام و حوزه های علمیه را بسیار امیدوار کننده می بینم. طلبه هایی که معنای طلبگی را دریافته اند و همت خود را برای رضای امام زمان(عج) و انجام وظایف صنفی متمرکز کرده اند، طلبه هایی که با تحمل همه سختی ها و ناملایمات، با استقامت در فهم و تبلیغ و تحقق دین و دفاع از ارزش های دینی و مبارزه با بدعت ها می کوشند و زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) می شوند، طلبه هایی که مشمول عنایات خاص خدا و امام عصر(عج) هستند: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین و ألهمه الیقین»؛ هرگاه خدا برای بنده ای خیر بخواهد او را با دین خود عمیقا آشنا می گرداند و به او یقین عنایت می کند.

من برای همه این دوستان عزیزم که با تمام وجود، در برداشتن بار مسئولیت سنگینی حوزه های علمی نقش ایفا می کند و هر یک گوشه ای از کار را بر عهده گرفته اند، از صمیم قلب دعا می کنم و از خدا می خواهم که در قیامت هم با آنان محشور باشم.

از توصیه های مکرر حاج آقا این بود که می گفت: در جبهه جنگ فرهنگی، همه نباید آرپی جی زن باشند، به همه نیروهای متخصص نیاز هست! البته نیرو باید کار آمد باشد، نه اینکه در حمله اول تلف شود.

هر کس که تجهیزات فعالیت فرهنگی، یعنی آشنایی با دین در حد کافی را در اختیار داشته باشد، متناسب با توان و ذوق خود، یک کار را عهده دار می شود؛ یکی نویسنده، یکی سخنران، یکی تحقیق و... اتفاقا اکنون پس از 15 سال بافت عمومی دوستان ما الآن همین گونه است.

در جلسه ای که دو هفته یکبار داریم و تو گاهی در آن شرکت داشته ای، انواع و اقسام توانمندی ها مشاهده می شود. صمیمیت ما با هم، مرهون همین جلسه و توجه ویژه ای حاج آقا است. این قدر با هم صمیمی هستیم که اگر از خانه هم چیزی بر داریم، احتیاج به اجازه گرفتن نداریم و این قدر هوای هم دیگر را داریم که هیچ کس احساس نگرانی نمی کند.

حاج آقا مرتب سفارش می کرد که حقوق همدیگر را رعایت کنیم و صمیمیت باعث نشود که مراعات حال هم را نکنیم. می گفت: «اگر کتاب امانی را موقع تحویل ندادی، یک آسیب بزرگ به جمع وارد کرده ای! اعتماد را از بین برده ای و خود و دیگران را از مزایای این حسن اعتماد محروم کرده ای.

برادر عزیزم 15 سال است که من در قم زندگی می کنم و طلبه هستم، ولی یک لحظه از طلبگی پشیمان یا ناراضی نبوده ام. من گرچه مثل تو صاحب امکانات رفاهی نیستم، ولی گمان می کنم که بسیار بیش از تو؛ از کاستی ها و کمبودهای زندگی لذت می برم. گرچه هنوز خانه مسکونی ندارم و اجاره نشینی می کنم، ولی افتخار شرکت در انجام وظیفه سربازی امام زمان(عج) را دارم و از شعف این سربازی در پوست خود نمی گنجم، وقتی شنیدم علامه طباطبایی هم تا اواخر عمر منزل شخصی نداشت، خیلی خیالم راحت شد. همسر من به اندازه هیچ یک از خواهرانش طلا ندارد؛ لباس و کفش چند ده هزار تومانی هم تا به حال نپوشیده است. 10 سال در یک منزل کوچک اجاره ای زندگی کرده است. ماه هایی که به مسافرت تبلیغی رفته ام، بدون من با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کرده است، ولی ده ها برابر بیش از همه زن های اشراف زاده و پولدار، احساس عزت و غرور می کند. و شوهرداری و تربیت فرزند را برای خود افتخار می داند.

همسر من یک لحظه از ازدواج با من پشیمان نشده و یک بار هم گلایه نکرده است. من به داشتن چنین همسری که با تحمل انواع سرزنش ها، متلک ها و کاستی ها به زندگی طلبگی عشق می ورزد، افتخار می کنم و او از اینکه به قول خودش خادم سرباز امام زمان(عج) است، در پوست خود نمی گنجد.

روزی که این جمله را از او شنیدم مو بر اندام من راست شد، در مقابل او سر به زیر انداختم و شرمنده شدم، اما در خلوت اشک شوق ریختم و دعایش کردم و از آن تاریخ تا کنون، هزار بار به این همه معرفت و عظمت آفرین گفته ام.

بسیاری از سؤال های عقیدتی و ابهام های موجود در ذهن من به برکت همین طلبگی حل شده است و اکنون توان پاسخ گویی روان و قانع کننده به پرسش های جامعه را دارم. من افتخار می کنم که با ترجمه و تفسیر اجمالی قرآن، نهج البلاغه، و بسیاری از کتب حدیث آشنا هستم؛ با میزان الحکمه رفاقت خاص دارم؛ یک دوره آثار شهید مطهری را مطالعه کرده ام و آرای علمی علامه طباطبایی را درک می کنم.

من امروز از ارتباط فراوان با قرآن و حدیث و شخصیت های وارسته حوزوی که موجب برکات معنوی فراوان برای من شده، به خود می بالم. درست است که مسئولیت من بسیار سنگین است و به قول تو کمر آدم را می شکند، ولی به لطف خدا امیدوارم، زیرا خدا فرموده است: «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.

اگر من و تو هر روز صبح به قصد یاری دین خدا سرکار برویم، در هر کاری که باشیم، خداوند ما را یاری می کند و استوار می گرداند. امدادهای غیبی خدا شامل حال ما می شود. مگر فرشتگان خدا، فقط مأمور تأیید اصحاب بدر و اُحد بودند؟ همین الان هم مؤمنان را تایید می کنند و رعب در دل دشمنان می افکنند.

من معتقدم، همان گونه که برای آموزش فیزیک و ریاضی قواعد بهداشتی، هر 30 نفر یک معلم می خواهند، برای تعلیم و تربیت دینی هم، هر 30 نفر یک معلم دین شناس وارسته نیاز دارند. با این حساب فقط برای کشور خودمان چند صد هزار طلبه دیگر احتیاج داریم! تو ممکن است جمعیت فراوان طلاب را که در درس فلان عالم بزرگ شرکت می کنند، دیده باشید، ولی در کنار آن باید تقاضای فراوان بشریت را برای استفاده از روحانی ببینی. در کشور خودمان شهرها، روستاها، ادارات، مدارس، مساجد، هیئات، مراکز تحقیقاتی و دانشگاه ها و... همه طالب و متقاضی روحانی هستند....

در کشورهای دیگر هم، دانشگاه های معتبر دنیا، متقاضی استاد اسلام شناسی یا شیعه شناسی هستند، مردم و مسلمان های سراسر جهان به مبلّغ نیاز دارند و این در حالی است که تعداد قابل توجهی از شخصیت های تراز اول حوزه ما در حوادث قبل و پس از انقلاب، یا به شهادت رسیدند و یا برحسب وظیفه به مشاغل دیگر روی آوردند.

استقبال از حوزه هم در میان جوانان بسیار کم است، هر سال بیش از 5/1 میلیون نفر متقاضی ورود به دانشگاه هستند که چند صد هزار نفر از آنان جذب می شوند، ولی اقبال نسبت به حوزه بسیار کم است و هر سال فقط چند هزار نفر در سراسر ایران جذب حوزه می شوند. نرخ ریزش همین تعداد اندک طلبه هم بسیار بالا است. خلاصه اینکه به نظر من نیاز به نیروی حوزوی بسیار زیاد است.

پیامبر اکرم(ص) به امیر مؤمنان فرمودند: «اگر یک نفر به دست تو هدایت شود، از آنچه خورشید بر آن می تابد، ارزنده تر است»؛ یعنی تأمین نیاز به حقیقت و هدایت برای انسان، از تأمین همه نیازهای مادی ارزشمندتر است. همه نیازهای مادی ما به جسم بازگشت دارد و در ترکیب وجودی ما، جسم به منزله الاغ و مرکب حمل روح است. اگر انسانیت ما ضعیف، نحیف و ناتوان باشد، چه فایده از پروار کردن آن مرکب؟

برادر عزیزم! نیاز به تربیت در جامعه امروز، بسیار روشن است و فقط کودکان و کوته فکران هستند که انسان را به خور و خواب و خشم و شهوت تفسیر می کننددستگاه عظیم آموزش و پرورش در همه کشورها ناظر به همین نیاز تشکیل شده و باید تقویت هم بشود. کار ما طلبه ها هم معلّمی است. چطور شخصیت یک معلم یا استاد دانشگاه موجه و محترم است؟ طلبه ها هم به دنبال تعلیم و تربیت هستند و سطح فکر و فرهنگ جامعه را بالا می برند. البته نه فرهنگ لذت طلبی مادی و تولید 400 رقم پنیر یا صدها قلم شکلات و دسر و شیرینی و بستنی و محصول غذایی یا...

این تولیدات حاصل فرهنگ ماده گرا و لذت جویی بشر امروز در تمدن غربی است، منظور من از فرهنگ، فرهنگ استفاده از معرفت است و توجه به ابدیت و دریافت حقیقت و تجربه معنویت و رسیدن به انسانیت. منظور من از فرهنگ، فرهنگ اسلام است که به رشد نیمه پنهان وجود انسان اهمیتی بسیار بیش از بهره گیری جسم او می دهد و انسان را به کام گیری از لذایذ و غوطه وری در خوشی ها و غفلت ها معنی نمی کند.

برادر عزیز! استاد دانشگاه معمولاً نیاز علمی دانشجوی خود را و نیاز علمی اجتماع را در نظر می گیرد و در وجود خود برای رفع این نیاز احساس مسئولیت می کندشاید تمام هم و غم او انتقال توده ای از اطلاعات به ذهن مخاطب است، اما روحانی علاوه بر آنکه وظیفه ارائه انبوهی از گزاره ها به فضای ذهن مخاطب را دارد، وظیفه تربیت را نیز بر دوش دارد؛ یعنی روحانی باید با دل و جان مخاطب هم ارتباط برقرار کند و تمایلات و انگیزه ها و حساسیت ها و اراده های او را هم باید تحت تأثیر قرار دهد. تعلیم و تربیت یا به قول قرآن تعلیم و تزکیه، دو وظیفه همدوش برای حوزویان است که دو دغدغه و دو مسئولیت برای آنها ایجاد می کند. معلم موفق در کلاس درس، معلمی است که بتواند بیشترین گزاره ها را با کمترین زحمت، به ذهن دانشجوی خود سرازیر کند، اما مربی موفق در مَسند تربیت، کسی است که بیشترین انگیزش را در جان مخاطب خود ایجاد کرده باشد.

لازم نیست یک واعظ بر سر منبر، حتما مطالب جدید بگوید، دغدغه اصلی او آموزش نیست. واعظ موفق کسی است که وقتی از منبر او استفاده کردیم، تصمیم قاطع گرفته باشیم که عوض شویم و خود را درست کنیم. تأثیر کلام واعظ در اراده و تصمیم گیری های ما است.البته گاهی مطالب نو و تازه هم می گوید. به این ترتیب،متوجه می شوی که از این جهت رسالت حوزه دو برابر رسالت دانشگاه است شاید دانشجو یا استاد دانشگاه بتواند برای خود یک زندگی علمی تشکیل دهد، ولی طلبه یا استاد حوزه، باید یک زندگی گسترده دینی داشته باشد و در همه ابعاد رشد کند. ارتباط با توده مردم، اخلاق محمدی(ص)، تواضع، توجه به نیازهای عموم مردم، سر زدن به همسایه ها و خبرگیری از او، شرکت در غم و شادی دیگران، صله ارحام، سلام کردن به کودکان، پاسخ دادن به پرسش یک جوان، راهنمایی یک نیازمند، حتی تلاش برای رفع مشکلات مادی مردم و...، از وظایف یک طلبه است که باید برای انجام آن وقت بگذارد. روحانی با فرهنگ عمومی ارتباط برقرار می کند و نمی تواند در یک فضای علمی تخصصی باقی بماند. زیرا دو رسالت را با هم باید انجام دهد:تعلیم و تربیت

راز موفقیّت پیامبر اکرم(ص) در تغییر فرهنگ جاهلیت نیز همین بود. اکنون در برخی از شهرستان ها و محله های کشور خود، به عیان شاهد هستیم که وجود یک روحانی وارسته عامل، چقدر در فرهنگ عمومی مردم تأثیر داشته، هر چند آن روحانی قدرت بیان فوق العاده ای نداشته باشد و از نظر علمی متوسط باشد! آیا تنها عامل جذب مردم و تأثیرگذاری بر آنها کرّ و فرّ علمی و قدرت بیان است؟ من اصلاً اینگونه فکر نمی کنم امام صادق(ع) فرمودند: «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» مردم را با غیر زبان (به راه خدا) دعوت کنید. معلوم می شود که تأثیرگذاری عمل در دعوت به سمت حقیقت بسیار بیشتر است. بنابراین، اگر من در ضمن کار علمی و فعالیت درسی و تحصیلی به کارهای دیگر هم می پردازم، بر من عیب نگیر.

رهبر انقلاب با این مشغولیت کاری که دارد، برنامه سرکشی به خانواده های شهدا و مردم مستضعف را ترک نکرده است. برای جوانان خطبه عقد می خواند و ارتباطات مردمی فراوان دارد و همین ها موجب محبوبیت و تأثیرگذاری ایشان در میان مردم و جوانان است. طلبه باید همه دستورات دین را با هم انجام دهد، نمی شود فقط به توصیه علم آموزی عمل کند و توجه به همسایه را رها کند.

برادر عزیزم! اگر بخواهیم یک ساختمان بسازیم، به چند نیرو احتیاج داریم؛ مهندس، معمار، کارگر، لوله کش، برقکار، نقاش و...؟ حال اگر بخواهیم یک جامعه اسلامی بسازیم و یک تمدن تاریخی را براساس اسلام بنا کنیم، به چند نیروی دین باورِ زمان آگاهِ وارسته احتیاج داریم؟ این نیروها از کجا باید تأمین شود؟

فرهنگ و تربیت جامعه به متولی نیاز دارد. در محیط کوچک خانواده، خدای متعال یک عنصر فرهنگی و تربیتی (مادر) را در کنار یک عنصر اقتصادی که پدر نام دارد، قرار داده و پدر را مأمور کرده تا نگرانی اقتصادی خانواده را برطرف سازد تا مادر فارغ البال و بدون دغدغه معیشت، به وظیفه تربیت بپردازد. در محیط بزرگ جامعه، آیا به یک نهاد فرهنگی و تربیتی نیاز نیست؟

من هم مثل تو و مثل همه انسان ها علاقه دارم از همه علوم سر در بیاورم؛ فیزیک، ریاضی، پزشکی و کارگردانی بلد باشم و همه هنرها و حرفه ها را تجربه کنم، اما با این فعالیّت بزرگی که انتخاب کرده ام، چقدر فرصت پرداختن به امور متفرقه را دارم؟ من فکر می کنم که اگر در ضمن دروس حوزوی رشته پزشکی را می خواندم، نه پزشک خوبی بودم و نه روحانی موفقی؛ گرچه پرستیژ اجتماعی و پُز ویژه ای برای خود به دست آورده بودم. من از اینکه ریاضی و شیمی بلد نیستم، احساس حقارت نمی کنم و از اینکه دانشگاه نرفته ام، پشیمان نیستم و غصه نمی خورم، زیرا یک مسئولیت مهم دیگر را انجام می دهم، مگر با یک دست چند هندوانه می توان برداشت؟

روحانیت تنها نهاد اجتماعی ای است که خداوند مستقیما برای تأمین کادر آن اقدام کرده است. خدای جهان برای نیاز جامعه به کسب و تجارت یا پزشکی و مهندسی یا رانندگی و آهنگری، به صورت مستقیم نیرو نفرستاده است، اما برای رفع نیاز بشر به دین، اخلاق و معنویت 124000 انسان صالح ارسال داشته و آنها را به گونه های مختلف تأیید کرده است.

روحانیت تنها نهاد اجتماعی ای است که خداوند به تکمیل نیروی آن فرمان داده است و در آیه 122 سوره توبه خدا فرموده است: «ما کان المؤمنون لینفروا کافه فلولا نفرمن کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون؛ یعنی همه مؤمنان که نمی توانند از خانه و کاشانه خود کوچ کنند [و به تأمین این نیاز بپردازند]، ولی لااقل باید در میان جامعه از هر گروهی دسته ای کوچ کنند، تا با دین خدا آشنایی عمیق پیدا کنند و پس از آنکه به سوی قوم خود بازگشتند، آنها را از خدا بترسانند، شاید که آنها حذر کنند.

در این آیه خداوند به تشکیل یک صنف و نهاد اجتماعی فرمان داده، نهادی که مسئولیت فهم عمیق دین و پاسداری از آن را بر عهده داشته باشد و با ارتباط با مردم اخلاق عملی آنها را اصلاح کند و معرفت آنها به خداوند را افزون کند. فهم دین، تبلیغ دین، اجرای دین و دفاع از دین، وظایف این نهاد است که خداوند به تشکیل آن امر کرده است.

من امروز به شجره نامه صنفی خود که به دست قدرت خدا مهره چینی شده است، افتخار می کنم. عالمان ربّانی و مردان خدا در شمار پدران صنفی طلاب علوم دینی هستند. کتاب ها و رساله هایی که درباره عالمان بزرگ اسلام نوشته شده، نشان می دهد که همه آنها دوره طلبگی را گذرانیده اند و سپس در شمار عالمان بزرگ قرار گرفته اند. طلبگی سلسله ای است متصل به عالمان بزرگ تا دوره امامان و سپس خود امامان، و امامان خود ادامه دهنده وجودی و تربیتی پیامبران هستند، نسب نامه طلاب به مردان بزرگ تاریخ منتهی می شود و صف طولانی روحانیت تاریخ، قافله سالاری مانند نوح و ابراهیم دارد.

طلبه از نظر صنفی و شغلی از تبار پیامبران است و سلاله ابراهیم، موسی، عسیی، محمد و وارث علی، فاطمه، حسین و این افتخارآمیز است و مسئولیت آفرین.

نیاکان صنفی من انبیا و اولیا هستند؛ یعنی وظایفی را که آنها بر دوش داشته اند و خدمتی که آنها در جامعه انجام می داده اند، امروز من بر عهده گرفته ام پیامبران خدا به واسطه وحی با پیام خدا آشنا شدند، ما نیز در دوره تحصیل خود با سخن خدا آشنا می شویم. پیامبران، مردم را به خدا و تقوی دعوت می کردند، و سخن خدا را به مردم انتقال می دادند، ما هم همین خدمت اجتماعی را برگزیده ایم پیامبران در راه دفاع از دین و تحقق ارزش های الهی کوشیدند، وظیفه ما نیز همین است. پیامبران به تعلیم و تربیت و هدایت مردم پرداختند.

ما هم در همین مسیر گام برمی داریم. پیامبران بدون توقع پاداش، در معرض آزار و توهین و تمسخر مردم قرار گرفتند، ما هم باید انتظار این همه را داشته باشیم و تحمل آن را از پیامبران بیاموزیم، پس اگر گفتیم که همکار امام زمان هستم، گزافه نگفتم، تعجب نکن من افتخار می کنم که از ذرّیه صنفی اولیای برگزیده خدا هستم و تو هم دعا کن که خلف صالحی باشم.

از میان همه نعمت ها، خدا تنها بر نعمت بعثت پیامبر منت گذاشته است، و فقط این یک نعمت را به رخ انسان کشیده است. بعثت پیامبر برای تلاوت آیات بر مردم و تعلیم و تزکیه آنها، و مگر امروز وظیفه من غیر از این است!؟

خدمتی که من باید به جامعه عرضه کنم، رفع مهم ترین و حیاتی ترین نیاز انسان ها است. نیاز انسان به معنی، نیاز انسان به انسانیت، نیاز انسان به خدا، و من باید مردم را با مهم ترین حقیقت هستی، یعنی خدا آشنا کنم.

اگر ارزش علوم را به موضوعشان بدانیم، علوم حوزوی ارزشمندترین علوم هستند، مثلاً یک دبّاغ با پوست حیوان مرده سروکار دارد، موضوع کار یک پزشک، جسم انسان زنده است، اما موضوع علوم حوزوی خداست و روح انسان که برترین موضوعات است. البته مشخص است که علم بدون عمل وبال گردن انسان و حجاب اکبر است، ولی به هر حال عمل بدون علم و معرفت هم ارزش کامل ندارد، به قول حضرت امام(ره) باید وارد این حجاب شد و آن را درید.

چند روز پیش پسر حاج آقا ولی را دیدم که سال گذشته در دانشگاه قبول شده بودمی گفت علاقه دارد که به حوزه بیاید و در آنجا مشغول شود. چند ساعت با هم صحبت کردیم. هدف اصلی او از آمدن به حوزه، آشنایی با محتوای دین و قرار گرفتن در محیط خودسازی بود. می گفت محیط دانشگاه ما، برای رشد و تکامل معنوی مناسب نیست و آدم گرفتار غفلت می شود. من ضمن اینکه با دیدگاه او مخالفت کردم، او را در انتخاب حوزه تشویق کردم. به او گفتم: من هم اوایل فکر می کردم با ورود به حوزه و قرار گرفتن در مدرسه علمیه از شر شیطان و هوای نفس خلاص می شوم. اما شیطان هم با من به حوزه آمد و الآن هم دارد با من درس می خواند! «شیطان العلما اعلم الشیاطین، شیطان الفقها افقه الشیاطین شیطان الزهاد ازهد الشیاطین.

اگر وظیفه ما خواندن درس دانشگاه باشد، رهاکردن دانشگاه و رفتن به حوزه، خود تبعیّت از شیطان است، نه اطاعت از خدا و انجام وظیفه.

خودسازی با اطاعت فرمان خدا و بندگی خالصانه حاصل می شود، نه با تغییر محیط؛ به علاوه اگر تو در محیط دیگری هستی که برای مبارزه با هوای نفس زحمت بیشتری را باید متحمل شوی، به همان نسبت رشد بیشتری هم می کنی و تلاش بیشتر ثمره فراروان تری برای تو دارد.

خدای شکور أجر نیکوکاران را ضایع نمی گرداند و مقدار سعی تو را در مقایسه با کسی که در محیط پاک تری است می بیند و ارج می نهد. چه بسا کاسب یا پینه دوزی که از نظر درجات معنوی و رشد انسانی از مرجع تقلید و آیت الله العظمی جلوتر باشد. بندگی خدا به اسم، عنوان و شهرت نیست، به معرفت و اطاعات است که با عمل حاصل می شود.

این که می گویی به حوزه می روم تا خودسازی کنم، گرچه نشان از نگرانی خاطر بسیار مبارکی در وجود تو است و علامت زنده بودن فطرت خداجویی و حقیقت طلبی در نهاد تو است، اما باید اینگونه تکمیل شود که وظیفه خودسازی فقط وظیفه حوزویان نیست، ما قبل از آنکه به حوزه بیاییم وظیفه خودسازی داشته ایم.

حتی اگر حوزه هم نمی آمدیم و بر شغل دیگری داشتیم، می توانستیم و می بایست که خودسازی کنم. بسیاری از اصحاب پیامبر اکرم(ص) مشاغل ساده اجتماعی داشتند، ولی درجات بلند معرفت و معنویت را هم پیموده بودند. مگر ابوذر غفاری جز یک روستایی ساده بود؟ مگر میثم تمار خرمافروش نبود؟

در عصر خودمان، پیر پالان دوز، شیخ رجبعلی خیاط، مرحوم حدّاد و دیگران، مگر جزو اولیای خدا نبودند؟

پس وظیفه تهذیب نفس مربوط به بعد انسانی ماست، نه بعد صنفی، گرچه تأیید می کنم که زمینه های رشد معنوی در حوزه فراهم تر است، تذکر مستمر، فراغت بال، ارتباط با شخصیت های وارسته، انس با منابع مهم معرفت و... در این زمینه سازی مؤثر هستند.

اما علی رغم همه این مسائل، او را به آمدن به حوزه تشویق کردم. علی رغم اینکه به نیاز دانشگاه به نیروهای متدین و متخصص آگاه هستم،، علی رغم اینکه اهمیت رشته تحصیلی او را هم به خوبی می دانم؛ می دانی چرا؟

چون اولاً نیاز حوزه را به داشتن نیروی کارآمد، بسیار بیشتر از دانشگاه می دانم. ثانیا موانع ورود به حوزه آنقدر زیاد است که با این همه نیاز، در جذب علاقه مندان ناکام است. دانشگاه بالاخره نیروی خود را جذب می کند، اما حوزه بسیاری از موجودی خود را هم از دست می دهد، اگر یک روز ما به پزشک یا مهندس نیاز داشته باشیم، از سایر کشورها هم می توانیم تأمین کنیم؛ مثل آنکه در زمان جنگ پزشک پاکستانی و تایلندی در کشور، فراوان بود. اما برای تأمین نیاز به روحانی به کجا باید رو بیاوریم؟

علاوه بر این نیروی متعهدی که باید به دانشگاه راه یابد و متخصص بسیجی گردد، به دست همت عالمان وارسته تربیت می شود. به او گفتم تو اگر به دانشگاه بروی تنها یک نیرو برای دفاع از اسلام هستی، ولی اگر در حوزه موفقیت پیدا کنی، می توانی ده ها نیرو برای حمایت از مکتب اهل بیت تربیت کنی.

سخنم خیلی طولانی شد. ان شاء الله حوصله ات سر نرفته باشد. راستش علاقه تو به این مباحث، مرا وادار به پرگویی می کند. امیدوارم به زودی تو را ببینم و از نزدیک با هم گفت وگو کنیم. کتاب ارزشمند «حوزه» اثر استاد مصباح را برایت ارسال می کنم. در اوقات فراغت آن را مطالعه کن و نظراتت را برایم بنویس. به همه بستگان هم سلام برسان.

برادرت، حسن

 

 

نظرات  (۵)

سلام
وبلاگ طلبگی و اه بندگی برای جمع آوری خاطرات طلبه شدن طلاب فراخوانی به نام"چی شدطلبه شدم؟"را راه اندازی کرده است.از شما هم دعوت می نمایم در این طرح شرکت کنید.تا گامی باشد برای راهنمایی کسانی که قصد انتخاب این راه را دارند.
آدرسtalabetarin.blogfa.com

سلام

خیلییی طولانی بود اما بیشترش رو خوندم

گاها نکات جالبی توش بود

تجربیات خاصی ذکر شده بود

هـِ هـِ هـِ هـِ هـِ هـِ هـِ هـِ هـِ
.
.
.
از نفس افتادم بابا
چقدر زیاد بود

 تو که طویل تر از اون طومار ازدواج
مثه اینکه نوشتی...!!!
من هم پراکنده خوندمش ؛‌
جالب بود
استفاده کردیم
دعا کنید راهمون رو پیدا کنیم...
۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۸:۳۹ یگانه مهاجر
سلام
خیلی مطلب طولانی ای بود
نصفشو خوندم فقط ببخشید
چشمام خسته شد
ولی جالب بود واسم
ادامه رو بعدا میخونم
پاسخ:
من که خودم اصلا از خوندنش خسته نشدم
امیدوارم این مطلب به شما هم کمک کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">